10.1.07

...

I'm so dead ...
خیلی وقتها سوال های احمقانه ای از خودم می پرسم ،
سوالهایی که گاهی می ترسم از جواب دادن بهشون .

وقتی نبود همش این سوأل رو از خودم می پرسیدم : که این احساس ِدلتنگی از سر عادته یا دوست داشتن!؟؟!؟

و می ترسیدم ازجوابی که شاید به خودم بدم...؟
نمی دونم "من" این جوری هستم یا اکثر آدمها با این تناقض ها زندگی می کنند؟!؟
اما میدونم اون چیزی که درون من جریان داره ؛ اون چیزی نیست که می خواستم ،
اون چیزی نیست که دنبالش بودم !؟
حقیقش دنبالش نبودم ...
تا زمانی که فهمیدم ندارمش و فهمیدم چقدر اشتباه فکر می کردم که نیازی بهش ندارم ...

حالا وقتی دلتنگ می شم ؛ دلتنگ خودم می شم و به بی راهه می زنم و زمان رو تو احساسم می کشم
نمی دونم ، فقط می دونم نمی وخوام به عقب برگردم و غبطۀ زمان از دست رفته رو بخورم
...

0 Comments:

Post a Comment

<< Home