17.5.06

...

تنهام ، خیلی ...
بعضی وقتها فکر می کنم این حس تنهایی تا ابد باهام می مونه
گاهی هم فکر می کنم قرار نیست ازم دور شه ؛ همه اینو دارن با رنگهای مختلف و شکل های مختلف
منم یکی از اون همه قطره که راهش رو به دریا گم کرده
شایدم اصلاً راهی وجود نداره
شایدم اصلاً دریایی وجود نداره
شایدم ... نمی دونم اما گاهی ، فقط گاهی این حس آزارم می ده

عادت کردن به چیزای تلخ خیلی سختتره ...!؟

3.5.06

...

پرم از گفتن ؛ نه نوشتن

2.5.06

دلم می خواد یه خط سیاه بکشم رو همه چی
دلم می خواد سرم رو بگیرم زیر شیر آب و هر چی تو ذهنم داره وول می خوره با آب بشورم
دلم می خواد یه مدت خودکشی کنم و حالا حالا ها زنده نشم
چطور برف می باره همه جا رو سفید می کنه ؛ دلم می خواد یه چی بباره و همه جا رو سیاهِ سیاه کنه


از اون لحظه های نابه که کم پیش میاد اینجوری سرحال باشم حالا مال چیه
"i don't care"
دارم یانی گوش می کنم و خودم واسه خودم باز نشستم تو این تاریکی و حال می کنم
مزۀ تلخ سیگارو تو دهنم مزه مزه می کنم و این حس خوبی بهم میده
دلم می خواد این حس رو به تو تزریق کنم
احمقم دیگه ؛ این نشون می ده هنوز آدمم و درست نشدم !؟
شایدم خوشحالیم واسه پیدا کردن دوبارۀ "اون" باشه ؛ مثل اون قطعۀ گم شده
اما نه ؛ هنوز راه درازی رو باید برم
کارای زیادیه که باید انجام بدم
مگه نگفته بودم؟؟ آخه من آدم خیلی مهمی هستم
خیلی کارها باید انجام بدم ؛ وقت ندارم
...

- بیچاره ؛ دلش خوشه با اینا
+ خوب مرض داری می خوای همین یه ذره دلخوشی رو هم ازش بگیری؟!؟
- آخه ببین چجوری سرش رو کرده زیر برف و خودشو زده به خنگی!؟!؟
+ ولش کن ،بگذار احساس کنه "هست" ؛بگذار احساس کنه که دیده می شه
- من که کاری باهاش ندارم؛ تازه شم دلم براش می سوزه که اینا رو می گم
+ دلت واسه خودت بسوزه؛ اون احتیاجی به دلسوزی نداره نگاش کن ببین چه آرومه! چه قشنگ داره لبخند می زنه؟! چقدر ساده به ما نگاه می کنه؟! نگاهش خالصه ...؟