...
بگذار همین جا اعترافی برات کنم ؛ برای تو که این پنجرۀ من رو هیچ وقت نخواهی دید...؟
اعتراف می کنم احساس من برای تو بخاطر نداشتن توست ...،
بخاطر لمس ِ دوست داشتنِ توست ، وقتی که هنوز بعد از سال ها؛ پنهانی ، سطرهای پنهانی ِمن رو می خونی و
مطمئن هستم به دنبال رد پای خودت تو اون نوشته ها هستی
و من از سر خودخواهی تو رو می نویسم و از سر دلتنگی تو رو به بازی می خونم، تا هر روز به یاد ِمن ، من رو مرور کنی
دلتنگ ِتو نیستم؛ دلتنگ خودم هستم و چیزی که درون خودم از دست دادم و تو گریزی شدی و بهانه ای از محکوم کردن خودم
تو رو به بازیی کشوندم که می دونم پایان دلچسبی نخواهد داشت ...؟
اعتراف می کنم احساس من برای تو بخاطر نداشتن توست ...،
بخاطر لمس ِ دوست داشتنِ توست ، وقتی که هنوز بعد از سال ها؛ پنهانی ، سطرهای پنهانی ِمن رو می خونی و
مطمئن هستم به دنبال رد پای خودت تو اون نوشته ها هستی
و من از سر خودخواهی تو رو می نویسم و از سر دلتنگی تو رو به بازی می خونم، تا هر روز به یاد ِمن ، من رو مرور کنی
دلتنگ ِتو نیستم؛ دلتنگ خودم هستم و چیزی که درون خودم از دست دادم و تو گریزی شدی و بهانه ای از محکوم کردن خودم
تو رو به بازیی کشوندم که می دونم پایان دلچسبی نخواهد داشت ...؟
Don't turn around now, you may see me crying...